| آموزش لحن دکلمه |
مشاوره رایگان فن بیان |
نقشه راه فن بیان |
|---|
.
.
غزل 38 حافظ با غزل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست آغاز می شود. وزن غزل بی مهر رخت ، مفعول مفاعیل مفاعیل مفاعیل (بحر هزج مثمن اخرب مکفوف مقصور) می باشد. در ادامه می توانید متن کامل غزل و همچنین معنی لغات و شرح و تفسیر ابیات را مشاهده کنید. در شرح و تفسیر از کتاب شرح سودی بوسنوی ، شرح حافظ دکتر خطیب رهبر، دکتر عبدالحسین جلالیان و شرح شوق دکتر حمیدیان بهره گرفته شده است. ضمنا می توانید از فایل pdf متن، معنی و تفسیر غزل 38 حافظ استفاده کنید.
آنچه در ادامه می خوانید:
1- متن غزل
2- دکلمه غزل
3- شرح و تفسیر غزل
4- معنی غزل و لغات
متن غزل 38 حافظ
بی مِهْرِ رُخَت، روزِ مرا نور نماندست
وز عُمْر، مرا جز شبِ دِیْجور نماندست
هنگامِ وداعِ تو، زِ بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست
میرفت خیالِ تو زِ چشمِ من و میگفت:
هِیْهات از این گوشه، که مَعْمور نماندست
وصلِ تو اَجَل را زِ سَرَم دور همیداشت
از دولتِ هِجْرِ تو کنون دور نماندست
نزدیک شد آن دم که رقیبِ تو بگوید:
دور از رُخَت، این خستۀ رنجور، نماندست!
صبر است مرا چارۀ هجرانِ تو، لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مَقْدور نماندست
در هِجْرِ تو گر چشمِ مرا آب نمانَد
گو: خونِ جگر ریز، که مَعْذور نماندست!
حافظ زِ غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتمزده را داعیۀ سور نماندست!
دکلمه غزل 38 حافظ
دکلمه غزل بی مهر رخت روز مرا نور نماندست با صدای استاد حسین زند
شرح و تفسیر غزل 38 حافظ
بی مِهْرِ رُخَت، روزِ مرا نور نماندست
وز عُمْر، مرا جز شبِ دِیْجور نماندست
بی مِهْرِ رُخَت: مهر ایهام دارد هم به معنای محبت و هم خورشید . بی خورشید صورتت
دیجور: [ دَ / دِ / دی ] شب تاریک
معنی بیت: چهره زیبای تو برای من مانند خورشیدی است که زندگی ام را روشن می کند و در فراق تو نور و روشنایی و امید از زندگی ام رخت بربسته و جز شب تاریک و یاس و ناامیدی نمانده است.
هنگامِ وداعِ تو زِ بس گریه که کردم
دور از رخِ تو، چشمِ مرا نور نماندست
وداع: [ وَ / وِ ] خداحافظی کردن ، بدرود کردن
دور از رخ تو: در فراق و جدایی تو
چشم مرا نور نماندست: نور چشمم تمام شده . کور شدم و همه جا را تاریک می بینم
معنی بیت: هنگام خداحافظی و بدرود، از اینکه دیگر نمی توانم روی زیبای تو را ببینم آنقدر گریه کردم که دیگر سوی چشمانم رفته است.
میرفت خیالِ تو زِ چشمِ من و میگفت:
هِیْهات از این گوشه، که مَعْمور نماندست
خیال: [ خ َ ] پندار . وهم. تصویر ذهنی
هِیْهات: چه دور است . در مقام حسرت و افسوس به کار می رود
گوشه: [ ش َ / ش ِ ] قسمتی از چیزی . اینجا منظور گوشه چشم به معنای کنج خلوت یا عزلت است
معمور: [ م َ ] آبادان
معنی بیت: در حالی که تصویر خیالی معشوق از چشمم دور می شد با خود می گفت: افسوس که این چشم به دلیل گریستن بسیار چون بنایی است که آب گرفته و ویران شده است و دیگر جای من نیست. در بیت دیگری خواجه بیتی با همین مضمون دارد که: صحن سرای دیده بشستم، ولی چه سود / کاین گوشه نیست درخور خیل خیال تو ، که اتفاق همان ایهام در گوشه وجود دارد.
وصلِ تو اَجَل را زِ سَرَم دور همیداشت
از دولتِ هِجْرِ تو کنون دور نماندست
وَصْل: وصال، دیدار
اَجَل: مرگ
دور همی داشت: دور می کرد
هِجْر: جدایی، دوری، فراق
دور نماندست: زیاد دور نیست
معنی بیت: وصال و دیدار تو سایه مرگ را از سرم دور می کرد که حال با دوری و فراق تو مرگم زیاد دور نیست. مخلص کلام آنکه بی تو زندگی هم عین مردگی است.
نزدیک شد آن دم که رقیبِ تو بگوید:
دور از رُخَت، این خستۀ رَنْجور، نماندست!
رَقیب: نگهبان و مراقب معشوق . این واژه در گذشته به معنای مراقب و محافظ و دختران و پسران کم سن و سال استفاده می شده است
دور از رُخَت: ایهام دارد هم به معنای در فراق تو، در جدایی تو است و هم به معنای بلا دور باد، چشم بد دور باد
نماندست: زنده نمانده . مرده
معنی بیت: زمان آن رسیده است که نگهبان و مراقبت بگوید که بلا دور، آن عاشق دلخسته بیمار و رنجورت مرد.
صبر است مرا چارۀ هجرانِ تو، لیکن
چون صبر توان کرد؟ که مَقْدور نماندست
چاره: [ رَ / رِ ] علاج . درمان || تدبیر
هجران: [ هِ / هَ ] دوری ، جدایی
چون: چگونه
مَقْدور نماندست: ممکن نیست
معنی بیت: علاج و درمان جدایی و فراق تو فقط صبر است. ولی چگونه می توان صبر کرد که این کار برایم ممکن نیست؟
در هِجْرِ تو گر چشمِ مرا آب نمانَد
گو: خونِ جگر ریز، که مَعْذور نماندست!
اختلاف نسخ: در برخی نسخ به جای آب نماند، آب روان است آمده: در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
هِجر: دوری، فراق
خون جگر ریختن: کنایه از خون گریه کردن . بسیار گریستن . بدرد گریستن . گریستن از روی دردناکی . گریستن بسیار که بجای اشک گویی خون از چشم می آید.
مَعذور نماندست: جای عذر و بهانه ای نمانده است
معنی بیت: اگر در فراق و دوری تو از فرط گریستن اشکی در چشمانم نمانده، می گوید حال که اشکی نمانده، خون گریه کن که دیگر عذر و بهانه ای برای امید و آروز نیست.
حافظ زِ غم از گریه نپرداخت به خنده
ماتمزده را داعیۀ سور نماندست!
ماتَمزده: اندوهگین، غمگین، سوگوار، عزادار
داعیه:[ یَ / یِ َ] مونث داعی . || خواهش و اراده
سور: اوستا «سوئیریا» (صبحگاهی ، روزانه )، پهلوی «سور» (چاشت صبح ، طعام )، بلوچی عاریتی و دخیلی «سیر» (عروسی ، نامزدی )، شغنی «سور» (ضیافت جشن عروسی ). در لهجه ٔ زردشتیان ایران «سور» به معنی عروسی مهمانی و جشن و عروسی و مانند آن
معنی بیت: حافظ از غم فراق و دوری یار، گریان است و خنده بر لبش جاری نمی شود که کسی که عزا و سوگ عشق دارد اراده ای برای جشن و شادی ندارد.
نویسنده: دکتر زند

☹️