سخنرانی در ستایش عشق توسط دکتر زند در فرهنگ سرای ارسباران در اردیبهشت 1402 ایراد شده است.

فیلم سخنرانی دکتر زند در ستایش عشق

متن سخنرانی

رابرت شومان آهنگ ساز و پيانيست قرن هفدهم آلمان به خاطر اپراهاي جاوداني و قطعاتي كه براي پيانو نوشته مشهور است. وي هنگامي كه تحت تعليم فردريك ويك درس هاي اوليه نواختن پيانو را فرا مي گرفت عاشق دختر او كلارا شد. كلارا خود در نواختن پيانو استاد بود و پدر به شدت با اين ازدواج مخالفت مي كرد. اما رابرت كه اصرار بر ازدواج داشت براي كسب رضايت قانوني به دادگاه مراجعه كرد. عشق او سرانجام در محكمه پيروز شد و به زودي با كلارا ازدواج كرد.
بايد تو را با دوست داشتني ترين صفات صدا بزنم اما كلمه ي دوست داشتني تر از كلمه ساده “عزيزم” پيدا نمي كنم. اما نكته در طرز بيان آن است. عزيزم هنگامي كه فكر مي كنم تو از آن من هستي اشك شوق از چشمانم جاري مي شود و اغلب از خودم مي پرسم كه آيا شايستگي تو را دارم؟
كلاراي من، به خاطر عشق تو حاضرم هر كاري بكنم. سلحشوران قديم حال و روزشان بهتر از ما بود، مي توانستند براي رسيدن به عشق خود از آتش بگذرند يا اژدها بكشند. اما امروزه مجبوريم به آزمون هاي معمولي مثل كمتر سيگار كشيدن و امثال آن اكتفا كنيم. با اين وجود چه سلحشور و چه غير سلحشور مي توانيم عاشق شويم و بدين ترتيب مثل هميشه، اين دوره و زمانه است كه تغيير مي كند ولي دل انسان ها نه

تصور رابطه انسانی بدون عشق امری به غایت دشوار است. عشق موتور محرک ارتباطات است. نمی گویم که زندگی بدون عشق غیرممکن است که بسیار دشوار است. ولی مشکل انسان امروز این است که در دنیای مدرن امروزی که عشق اروسی یا اروتیک از خصیصه های آن است در پی عشق روحانی یا آگاپه است.

یونانیان واژه های متفاوتی برای عاشقی دارند. یکی از این واژه ها، فیلیا است که در واژه فیلوسوفیا یا فیلسوف دیده می شود. فیلیا به معنای عشق و دوست داشتن و سوفیا به معنای دانش و حکمت و فیلسوف کسی است که عاشق دانش و معرفت است. سه تا از مهمترین واژگان دیگری که یونانیان به معنای عشق از آن استفاده کردند، اروس، آفرودیت و آگاپه است. خدای اروس مدیر و مدبر احساسات عاشقانه است و آفرودیت که که جزء 12 ایزد المپ نشین است و الهه عشق جنسی و تنانگی است. در افسانه های یونانی آفرودیت به غایت زیبا و به شدت طالب عشق جنسی و به اصطلاح امروز بی بند و بار بوده است و حتی به شوهرش هفاستئوس نیز وفادار نبود و هنگامی که مشغول زنا با آرس خدای جنگ بود توسط تور نامرئی خدایان به بند کشیده می شوند و از همه خدایان دعوت می شود که به تماشای این صحنه ناگوار بیایند اما در نهایت پوزئیدون خدای دریاها آن ها را آشتی می دهد.

آگاپه عشق روحانی است. عشق بی قید و شرط است. شما بی دریغ محبت می کنید بدون آنکه انتظار جبران داشته باشید. که از این بین آگاپه سرنوشت درخشان تری یافت. چرا که نخستین مسیحیان و آباء کلیسا که یونانی زبان بودند آنرا برای عشق الهی و عشق برادری که در طعام خوردن های همگانی مومنین در کلیسای صدر مسیحیت مشاهده می شد به کار بردند.

عشق آگاپه بی قید و شرط و بی حساب و کتاب است. به عبارتی طور ورای عقل است. همان عشقی که در ادبیات عرفانی ما شاهد مثال بسیار دارد و سراسر ادبیات عرفانی ما به این نوع عشق تعلق و تعهد دارد. و اساسا در دنیای کلاسیک  و سنت، عشق اروتیک مذموم شمرده شده و تحقیر شده است. این همان عشقی است که زندگی و زنده بودن و شادی و سرور و سرخوشی و هر آنچه مرتبط با نیکی و خوبی است مرتبط با آن دانسته و فهمیده می شود.

در عشق کلاسیک یا آگاپتیک، عشق مایه حیات و شادی و سرور و سروری است. همان که مولانا می گفت مرده بدم زنده شدم، گریه بدم خنده شدم، یعنی عشق عامل حیات و زندگی و شادی و سرور و سروری است. همان که حافظ هم می گوید هر آنکه در این حلقه نیست زنده به عشق/ بر او نمرده به فتوای من نماز کنید. یعنی اگر عاشق نیستی مردی، خبر نداری. بدون عشق زندگی هم عین مردگی است. نه تنها این عشق مایه حیات است که مایه جاودانگی و سرمدی است. عشق آگاپه آب حیات هم هست. همان آبی که خضر خورد و جاودان شد و اسکندر نخورد و میرا شد.

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم. عشق یعنی جاودانگی . این همان معنی است که در ضیافت افلاطون از زبان سقراط در مراتب عشق گفته می شود. سقراط بعد از عشق جسم، عشق به جسم ها، عشق به مراسم و آیین های زیبا، در نهایت به عشق به علوم زیبا و جاودانگی حقیقی می رسد که در فلسفه تبلور پیدا می کند. سقراط می گوید: عشق، میل به داشتن چیزی است برای همیشه، عشق میل به جاودانگی است. البته تفاوتی که در عشق آتنی سقراطی با عشق عرفانی ماست در این است که عشقی که از نظر سقراط که در عالی ترین نوعش در فلسفه تبلور پیدا می کند از جنس عقل است ولی در ادبیات عرفانی ما این عشق طور ورای عقل است و در تضاد با عقل است. در قصه موسی و شبان به وضوح این موضوع قابل مشاهده است که

چند از این الفاظ و اضمار و مجاز / سوز خواهم سوز با آن سوز ساز

آتشی از عشق در جان برفروز / سر به سر فکر و عبارت را بسوز

موسیا آداب دانان دیگرند / سوخته جان و روانان دیگرند

در آگاپه یونانی تبلور عشق در عقل است ولی در عشق روحانی کلاسیک ما تبلور عشق در جان است و به عبارتی عشق فرا و ورای عقل است. در این عشق حساب و کتابی وجود ندارد. چون و چرایی وجود ندارد. من خودم را در آینه معشوق می بینم و دیگر منی وجود ندارد و همه چیز معشوق است و من خاکسار و پایبوس معشوقم. در این عشق معشوق ارزشیابی نمی شود که ارزش بخشی می شود. منِ عاشق، همۀ ارزش های عالم را بدو می بخشم و همه چیز را در او می بینم. نمونه بارز و برجسته این ارزش بخشی را در داستان لیلی و مجنون از زبان مولوی می توان شنید که

گفت لیلی را خلیفه، کان توئی؟

کز تو مجنون شد پریشان و غوی؟

نه سری و صدایی، نه بشنی نه بالایی، نه ابرویی نه کمانی، نه سروی نه میانی

از دگر خوبان تو افزون نیستی!

گفت خامش، چون تو مجنون نیستی

که اگر از منظر و نگاه مجنون به من نظر کنی می فهمی که من زیباترینم، یگانه ترینم. درک می کنی که مجنون می گوید

بیا لیلی ببینم ماهرخی هستی

نشستی در بر جانم

نگاهت قفل چشمانم

خیالم می رود لیلی کجاها من نمی دانم

که می ترسم نبینم بعد از این آن قد رعنایت، دو چشم مهربانت، نگاه آشنایت

که می ترسم بری تنها بماند حسرت دلدادگی هایم

این همان ارزش بخشی است که در عشق آگاپتیک اتفاق می افتد. یعنی منِ عاشق همه زیبایی های جهان را در آیینه معشوق می بینم. پس او تبدیل به همه چیز می گردد. پس معشوق واجد تمامی صفات ناپسند هم می شود. معشوق خودخواه است. سنگدل است. بی رحم است. ریاکار است. جوفروش گندم نماست. سعدی میگه:

جوفروش است آن نگار سنگدل / با من او گندم نمایی می کند

جالب است که در ادبیات سیاسی هم یکی از ویژگی های حکومت های دیکتاتوری و توتالیتر، سنگدلی و بی رحمی است. البته تفاوتی است بین دیکتاتور و توتالیترین. در اولی مسئله شخصی است و شخص دیکتاتور است که مهم است و باید در راس تمام امور باشد. کسی که فراقانون است و تمامی اختیارات در شخص شخیص وی جمع شده است مثل صدام حسین، قذافی، پینوشه و … . القصه که کسی نباید به شخص شخیص اعلی حضرت چپ نگاه کند و یا توهین کند. دیکتاتور دیگر کاری با تفکر و زیست و زندگی تو ندارد اما در حکومت های توتالیتر اساسا فضا و حریم خصوصی معنا ندارد. حکومت های توتالیتر تمامیت خواه هستند و حتی به نحوۀ تفکر و نفس کشیدن شما هم کار دارند. به فیلم نگاه کردنتان به موسیقی گوش دادنتان و حتی به خواب دیدنتان. تاریخ نازی و هیتلر و موسیلینی و حکومت استالینی گواه و شاهد این مدعاست. در نهایت این برون ریزی همه جانبه هم مایه ذلالت عاشق می شود هم مایه رذالت معشوق.

امروز هم اگر کمی دقت کنید مشاهده می کنید که بیشتر آسیب ها و آفت های عاطفی و اقتصادی زمانی اتفاق می افتد که ما به یک نفر بیش از اندازه اعتماد می کنیم. دقیقا از همان نقطه هم آسیب می بینیم.

منشا آگاپه در دوران استیلای مسیحیت در اروپا، خداوند است. اسقف نوگرن در کتاب آگاپه و اروس، در بخش آگاپه منشا عشق را خداوند می داند و اهمیت عشق شهسوارانه انسانی کردن این اندیشه مسیحی در سده های میانه است. به این معنا که عشق به دیگری نه به مثابه مخلوق بودن، بلکه به عنوان چیزی که فی نفسه ارزش عشق ورزیدن دارد. عشق شهسورانه در مقابل دیدگاهای قرار می گیرد که برای زندگی این جهانی ارزشی قائل نیست و میگوید مرا به کار جهان التفات نبود. در واقع این مجوز که عشق به زیبایی مطلق در فلسفه افلاطونی را می توان به معشوق زمینی داشت تحول بزرگی در تاریخ زیست بشر است که تا سده ها هم دوام داشت و عشق شهسورانه مرحله طرد عشق استعلایی افلاطونی بود به این معنا که دیگر قرار نیست از عشق زمینی به عشق آسمانی برسیم بلکه قرار است که عاشق بشویم و با معشوق یکی شویم و عاشق بمانیم. همین و بس. دیگر این کلام مولانا که عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبر است یا ملت عشق از همه دین ها جداست / عاشقان را ملت و مذهب خداست، برای انسان امروز معنا ندارد. اینکه نگاه در جمال زیبای یار در اصل توجه به جمال خداوند است در عشق شهسورانه طرد می شود.

نمونه بارز و برجسته این نوع عشق را در ادبیات فارسی در داستان ویس و رامین و در ادبیات غرب می توانید در داستان تریستان و ایزوت ببینید. منظومه ویس و رامین فخرالدین اسعد گرگانی که از شاهکارهای ادبیات فارسی است در قرن یازدهم و منظومه تریستان و ایزوت در قرن دوازدهم در اروپا به رشته تحریر درآمده است و تاثیرپذیری تریستان و ایزوت از ویس و رامین انکار ناپذیر است.

در ویس و رامین که به نظر بسیاری از محققان داستانی است مربوط به دوره ساسانیان و البته دلایل محکمی هم هست که آن را مربوط به دوره اشکانیان می دانند. اول اینکه مهرداد دوم اشکانی اولین کسی بود که از لقب شاه شاهان برای خودش استفاده کرد و در این منظومه هم به این مورد اشاره می شود. گودرز یکم که برادر مهرداد دوم است از فرمان او سرپیچی کرد و خود را شاه ایران خواند که این امر هم در منظومه ویس و رامین وجود دارد و رامین از فرمان موبدشاه سرپیچی می کند و خود را شاه ایران می خواند. پایتخت موبدشاه شهر مرو است که نزدیک عشق آباد امروزی است و پایتخت مهرداد دوم هم شهر نیسا است که بسیار نزدیک این منطقه است. جنگ موبدشاه با قیصر روم که تاریخ نشان می دهد مهرداد دوم در 110 پیش از میلاد به جنگ با قیصر می رود و پیروز می شود. البته که مهمترین دلیل زایچه ای است که در منظومه اشاره شده و مرتبط با صورت های فلکی در زمان اولین دیدار موبدشاه با ویس است که با بررسی علم امروز این ترکیب صورت فلکی معادل 116 پیش از میلاد است که مصادف با پادشاهی مهرداد دوم است.

طرح اصلی هر دو داستان یکی است. شاهی سالخورده که خویشاوندی جوان دارد که در ویس و رامین، رامین برادر موبدشاه است و در ایزوت و تریستان، تریستان خواهرزاده مارک شاه است. شاه می خواهد با دختری جوان عقد زناشویی ببندد و رامین و تریستان عاشق عروس پادشاه ویس و ایزوت می شوند مابقی داستان به رنج و تعب و مرارت و سختی هایی است که دلداده های جوان می کشند و سیاست و تهدید و تنبیه و تحکم پادشاه. البته پایان داستان متفاوت است که در افسانه ویس و رامین دو ودلداده به هم می رسند و در ایزوت و تریستان در نهایت با مرگ هر دو به پایان می رسد. البته در داستان ایزوت و تریستان به واسطه خوردن معجون عشق یا شربت مهرگیاه، دو دلداده در عاشقی مجبور هستند ولی ویس و رامین مختار هستند.

برخلاف عشق آگاپتیک که عشق بی شائبه و جان نثارانه و خاکسارانه است و برخلاف عشق رمانتیک که بر پایه شناخت از خود و خویشتن است، بن مایه عشق شهسورانه ممنوعیت ها و محرمات و منهیات اجتماعی است. این همان عشقی است که بین کلودیو و هیرو وجود دارد و شکسپیر منکر آن است. علت اساسی هم آن است که هر زمانی که این محدودیت و ممنوعیت از بین برود عشق شهسوارانه دیگر تهی از معنا می شود. به همین خاطر هم هست که خواننده در سکانس پایانی ویس و رامین یخ می کنه و منجمد می شود. چون بدون وجود موبدشاه، عشق ویس و رامین تهی از معناست.

عزیزان در جهانی که همه چیز مجاز است شیفتگی معنا ندارد و قابل تصور نیست. شیفتگی فقط زمانی پدیدار می شود که شخص سومی سد و حایل وصال و هم آغوشی عاشق و معشوق باشد که در ویس رامین، موبدشاه و در ایزوت و تریستان، مارک شاه این نقش را دارد. عشق شیفتگی یا همان عشق شهسورانه از انکار نظم موجود مایه می گیرد و فریاد اعتراضی علیه نظم و نظام موجود است. از همین روست که عشق شیفتگی علت جدایی از مردم و جهان می شود. زندگی ویس و رامین در قلعه و زندگی ایزوت و تریستان در جنگل نمونه هایی از این جدایی است.

بسیاری از سوالاتی که در اذهان ما در مورد عشق های مثلثی وجود دارد در مورد عشق زن های شوهر دار و عشق مردهای متاهل یا دختر و پسری که به خاطر خشم و قهری که از معشوق دارند وارد یک رابطه جدید می شوند در حالی که رابطه قبلی پایان نیافته از همین جنس است. فراموش نکنید نقطه پایان رابطه عاشقانه خشم و کینه و نفرت نیست. شما تا وقتی نسبت به یک نفر خشم و نفرت دارید به این معناست که با او هنوز رابطه احساسی دارید. نقطه پایان رابطه عاشقانه بی تفاوتی است. هر زمان که دیگر بود و نبود یک نفر براتون مهم نبود آن وقت است که رابطه عاشقانه پایان یافته. اینکه طرف همسر بدین زیبایی و مهربانی دارد، چرا وارد رابطه عاشقانه دیگری شده که معشوق دوم قابل مقایسه با همسرش نیست همه از همین جنس است. عشق بین مردان پیر به زنان جوان و یا زنان کامل به پسرهایی که سن بسیار کمتری از خودشان دارند همه از همین جنس است و بر پایه یک ممنوعیت و محدودیت و منهیات اجتماعی است.

تمامی روابط عاشقی پنهانی از همین جنس است. در همین ایران خودمان در دهه های گذشته به دلیل ممنوعیت ارتباط قبل از ازدواج، دختران و پسران، روابط عاشقانه پنهانی برقرار می کردند که مهمترین ویژگی آن ترس و دلهره و تشویش و اضطراب و استرس بود. اینکه پنهانی قرار بگذارند، ترس از اینکه مبادا آشنایی آنها را ببیند که چه قیامتی به پا می شد، ترس از نیروهای انتظامی و ترس از برخورد پدر و مادر و غیرت برادر که در مواردی منجر به فرار دختر و پسر هم میشد. همه این موراد در نهایت تبدیل به موتور محرکه این عاشقانه می شد. ترس و اضطراب و تشویش و دلهره و استرس سوخت اصلی و موتور محرکه عشق شهسورانه است.

اما نکته مهم اینجاست که وقتی آن محدودیت و ممنوعیت از بین برود عشق شهسورانه هم دیگر معنایی ندارد. مرد یا زن متاهلی که رابطه عاشقانه خارج از ازدواجش دارد در نهایت به این نتیجه می رسد که بهتر است از همسرش جدا شود و همراه با معشوقش ، عشق واقعی را تجربه کنند، غافل از این موضوع که جان مایه این عشق منوط و وابسته به وجود همسر است و اگر او نباشد دیگر ممنوعیتی نیست، دیگر هیجان و ترس و استرسی نیست، پس رابطه عاشقانه ای هم دیگر وجود ندارد و اغلب این روابط محکوم به مرگ و فنا است. اگر می خواهید فرزندانتان در دام عشق شهسورانه گرفتار نشوند، در مقابل آن ها نایستید، در کنارشان بایستید و به جای تقابل، آکادمی فن بیانه هدایتشان کنید. عشق شهسورانه از میل و تمایل نسل های جدید به شکستن خطوط قرمز نسل های قبلی می آید و در زمانی که قدرت نسل های قبلی رو به افول می رود و خطوط قرمزشان هم رنگ می بازد ولی هنوز شکستن آن تاوان و عواقب فراوانی دارد، عشق های شهسورانه هم شروع به شکل گرفتن می کند. این دیالکتیک بین نسلی قانون زیست انسانی است.

شما در لولیتا، فیلم فوق العاده کوبریک که در 1962 ساخته شد می توانید این نوع عشق را ببینید. جالب است وقتی که با بسیاری از کسانی که این فیلم را دیده اند صحبت میکنید مضمون و محتوای فیلم برای آنها مشمئز کننده است. عشق یک استاد دانشگاه و محقق به دختری 12 ساله به نام لولیتا. ولی ردپای ایزوت و تریستان  ویس و رامین را می توانید در پس این فیلم ببینید. خوب مهمترین محدودیت قرن بیستم عشق بازی با دختران و پسران زیر سن قانونی است. قهرمان ناباکوف نویسنده شهیر روس و خالق رمان لولیتا دکتر همبرت می گوید: تقدیرم این بود که در تمدنی پرورش یابم و ببالم که اجازه می دهد مردی بیست و پنج ساله با دختری شانزده ساله نرد عشق ببازد، اما نه با دختری 12 ساله.

در صورتی که در سده های میانه عشق بازی با دختران و پسران نابالغ نه تنها محدودیت و ممنوعیت ندارد و مایه شگفتی نیست که تعریف و تمجید و ستایش هم می شود. عشق دانته به بئاتریس 9 ساله و عشق فرانچسکو پترارکا شاعر و انسان شناس ایتالیایی به لورا که زن خیالی بود و قسمتی از اشعار پترارک در مورد زنده بودن و قسمتی هم مربوط به مرگ لورا است و عشق ادگار آلن پو 27 ساله به دختر عمه 13 ساله اش ویرجینیا الیزا کلم پو که در برخی از شعرهایش هم فاش می شود نمونه های بارز آن است.

همچنین عشق شهسورانه در طول سده ها توانست آرام آرام زمینه دموکراتیزه شدن عشق را فراهم کند. همانطور که می دانید در اندیشه یونانیان فقط نخبگان و فیلسوفان و شاه-فیلسوفها حق عشق ورزی داشتند. البته در سده های میانه با ظهور عشق شهسواری دسته های دیگری از مردم هم اضافه شدند که البته شامل مردم عادی و عوام نمی شد. طبقه اشراف سده های میانه که همان زمین داران بودند هم به این دسته اضافه شدند. ویس و رامین، ایزوت و تریستان، کلودیو و هرا، بئاتریس و بندیک همه از طبقه اشراف هستند. ولی به هر حال این تحول آرام آرام پیش می رفت و مواردی پیش می آمد که زنی از طبقه اشراف عاشق مردی از طبقه فرودست جامعه می شد و البته همزمانی به قدرت رسیدن دولت ملت ها و انقلاب انگلستان که منجر به پادشاهی مشروطه در انگلستان قرن 17 شد و انقلاب کبیر فرانسه قرن 18 و همچنین انقلاب آمریکای قرن 18 هم مزید بر علت شد که این تحول در اوج خود به جایی رسید که همه انسان ها قابلیت عشق ورزی دارند. شما هنوز هم در همین 50 60 سال گذشته بارها در فیلم فارسی می تونید این دیالوگ را از زبان طبقات فرودست و فقیر بشنوید که این عشق و عاشقی برای ما فقیرا نیست و برای از ما بهترون است یا در آهنگ های رپ اعتراضی هم ترانه هایی مانند: ما بچه پاینیمو عشقی به ما نیومده، طاقتمون سر اومده، فلک فلکه شده تو راهمون اشکمون دراومده کاملا هویدای همین طرز تفکر است. اما ما امروز در زمانه ای زندگی می کنیم که حق عاشقی و عشق ورزی برای همه انسان ها به رسمیت شناخته شده و این موهبت بزرگی است که ما بدون آنکه به آن فکر کنیم و برایش اهمیت قائل باشیم از آن برخورداریم.

اما بن مایه یکی شدن که در ادبیات عرفانی ما هم سابقه دارد و در تسلط مسیحیت در اروپا هم در تقابل با اندیشه کلیسایی مطرح شد در عشق شهسورانه هم حفظ می شود. همان مفهوم وحدت وجودی عرفانی که آن یار کزو گشت سر دار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد و سِرَّش کوس اناالحق بود، چون که شد حلاج بر دار آن زمان / جز اناالحق می نرفتش بر زبان،  همین معنای یکی شدن با خداوند است. مهرگیاه عشق یا معجون عشق که توسط ایزوت و تریستان خورده شد و باعث شد که در زندگی و مرگ و عشق جداناشدنی باشند تجلی و تبلور همین موضوع است. جالب است که این یکی شدن در عشق رمانتیک هم موضوع محوری و برجسته ای است.

اما واقعیت این است که نه تنها زن و مرد که دو جنس مخالف هستند حتی دو مرد و یا دو زن هم جهان را مانند هم نمی نگرند و تخالف و تزاحمی بین آن ها وجود دارد که مانع از یکی شدن آن ها می شود. تحقیقات اخیری که زیست شناسان در مورد پرنده ای به نام کاکایی نقره ای انجام دادند نشان می دهد که پرنده ماده به تنهایی به جزیره دورافتاده ای می رود و موقعیت را بررسی می کند و منتظر آمدن پرنده نر می شود. ولی به محض اینکه پرنده نر نزدیک می شود به او حمله می کند و تنها بعد از طی زمانی به تعادل می رسند و پرنده ماده، پرنده نر را به حریم خود راه می دهد و عشق رومانتیک بین آن ها شکل می گیرد. اساسا عشق رمانتیک همین گونه در انسان هم شکل می گیرد. در ابتدا با هم دشمن هستند و همدیگر را مسخره می کنند و در نهایت رابطه عاشقانه شکل می گیرد که نوع دم دستی آن را در فیلم فارسی می توانید در فیلم ماه عسل ببینید و نوع فاخر آن را در نمایشنامه هیاهو برای هیچ ( much ado about nothing ) شکسپیر می توانید مشاهده کنید. در این نمایشنامه دو زوجی که زندگی آن ها به هم گره خورده یعنی کلودیو و هیرو و همچنین بندیک و بئاتریس. هیرو که نام او همنام با همسر زئوس خدای خدایان آتن است و کلودیو که با هم رابطه عاشقانه ای دارند که از نوع عشق درباری یا شهسورانه یا به قول انگلیسی زبان ها courtly love است که اساسا شکسپیر منکر چنین رابطه عاشقانه ای است.

همانطور که می دانید شکسپیر الهام بخش بسیاری از فلاسفه رمانتیک قرن نوزدهم بود و عشق رمانتیکی که هنوز بقایای آن در قرن بیستم و بیست و یکم قابل مشاهده است توسط او پی ریزی شد که در آن خصومت ابتدایی بین زن و مرد را پیشفرض می گیرد. این تصور که امروزه برخی دارند که در عشق رمانتیک همه چیز گل و بلبل است و تنها قرار و آرامش وجود دارد تصور خطایی است. گویی که در عشق رمانتیک اعتقاد بر این است که می توان از این تخاصم و تزاحم اولیه گذر کرد و به یک تعامل و تعادل ارتباطی رسید. این همان عشقی است که بین بندیک و بئاتریس وجود دارد.

در صورتی که عشقی که بین هیرو و کلودیو وجود دارد از این جنس نیست. این عشق مبتنی بر شناخت خویش و دیگری نیست و صرفا یک عشق شهسورانه است. عشقی که شکسپیر آن را انکار می کند. به همین دلیل هم هست که وقتی به پایان نمایشنامه می رسید و هردو زوج ازدواج می کنند خواننده احساس می کند که هیرو و کلودیو خوشبخت نمی شوند.

در واقع امروز مردم عشق رمانتیک را یگانه شکلی از عشق تلقی می کنند که در آن دلبستگی مشتاقانه و پرشور و حرارت تنها چیزی است که به زندگی معنا می دهد. این مسئله تا آنجا رسید که رمانتیسیزم هر شوق و هیجانی در رابطه عاطفی را می ستاید. در عشق شهسورانه شاید رابطه جنسی و یا حتی رابطه پرشور جنسی هم وجود داشته باشد و اساسا قصه ویس و رامین یا ایزوت و تریستان داستان یک رابطه جنسی نامشروع است ولی هیچ وقت در عشق شهسوارانه این ادعا مطرح نشد که احساس فراگیر جنسی می تواند انسان را از قید و بند اخلاقیات معمول رها سازد. اما در نهضت رمانتیک، اشتیاق اروسی و اروتیک و شهوانی و ستایش از بی قیدی و رها ساختن کامل خویشتن دیده می شود و همین مسئله را یگانه معنای زندگی تعریف می کنند. عشق رمانتیک که امر فوق العاده شورانگیز را می ستاید کاملا بر نوعی از احساس و هیجان شدید استوار است که مردان و زنان می توانند آن را از عشق اروسی یا اروتیک خود به دست آورند و این نگرش مسلط در طول دوره رمانتیسم بوده است.

در رمانتیسم احساس مهمترین جزء طبیعت بشر است حال آنکه از افلاطون تا قرن 18 همیشه عقل به عنوان مهمترین طبیعت بشر ستوده شده بود. نتیجه این نگاه این شد که شما می توانید عاشق همسرتان باشید ولی با معشوقه تان فقط رابطه پرشور و حرارت جنسی داشته باشید. تفکری که تا همین امروز که ما در مورد عشق داریم صحبت می کنیم هم زنده است و طرفدارانی دارد. این همان مشکلی بود که بیماران فروید با آن دست و پنجه نرم می کردند و فروید در مقاله شایع ترین شکل انحطاط در زندگی اروتیک به آن اشاره می کند و میگوید این مردان در جایی که می توانند عشق بورزند نمی توانند شهوت داشته باشند و در جایی که شهوت دارند نمی توانند عشق بورزند.

البته فروید عشق را نوعی ارزش بخشی بیش از اندازه می داند که انسان ها مستعد آن هستند. البته این بدبینی فروید بسیار متاثر از شوپنهاور هم هست که در واقع مهمترین نماینده عشق رمانتیک بدبینانه هم محسوب می شود و شوپنهاور اساسا اشتیاق پرشور و حرارت جنسی را صرفا فریب زیرکانه طبیعت برای تولید مثل می داند. فروید می گوید وقتی ارزش های معشوق توسط عاشق ماکسیمایز می شود و بیش از اندازه می شود نوعی ارزیابی کج و معوج شکل می گیرد که ملاک رابطۀ آن دو می شود که توهمی و فریبی بیش نیست. ژاک لکان فرانسوی که بعد از فروید می توان او را بزرگترین روانکاو دانست و البته تحت تاثیر فروید هم هست عشق را چیزی می داند که فقدان رابطه جنسی را پر می کند. به عبارتی عشق چیزی است که قوه تخیل آن را به کار می گیرد تا تهی بودگی و پوچی ایجاد شده به واسطه رابطه جنسی را پر کند. چون رابطه جنسی هرقدر هم که باشکوه باشد به نوعی پوچی می انجامد و به همین دلیل است ک تابع قانون تکرار است. هرچند نقشی که فروید در افشاگری و بی حجاب و نقاب کردن مسائل جنسی بشر دارد غیرقابل انکار است. حرف فروید شورشی علیه بیم و هراس در مورد غریزه در عصر ویکتوریایی و سرکوب و سخت گیری متعصبانه در مورد آن بود تا جایی که حتی صحبت کردن در مورد آن ممنوع شد. ولی بعد از فروید مشکل دیگر بی و بند و باری جنسی نبود بلکه عقده های فروخورده و سرکوب شده بود. شاید در ادامه همین جریان است که قرن 20 به قرن شهوت گرایی تبدیل می شود. مارکس هم برای تبیین تاریخ از غریزه سرکوب شده دیگری که همان مادی پرستی و سودجویی و منفعت طلبی و پول پرستی بود بهره برد. به عبارتی بورژوازی ویکتوریایی قرن 19 صحبت از پول و جنس را منع می کرد و افشاگری های تکان دهنده مارکس و فروید مرهون همین تابوها و ممنوعیت ها بود.

با همه توصیفاتی که بیان شد سوال مهم اینجاست که من انسان امروز که در قرن 21 در سال 2020 زندگی می کنم چگونه می توانم رابطه عاشقانه کامیاب داشته باشم؟ باید به دنبال عشق آگاپتیک لیلی و مجنونی باشم، یا در جستجوی عشق شهسوارانه ویس و رامینی باشم و یا طالب و خواستار عشق رمانتیک باشم؟

در ابتدا باید بگم که شما وقتی امروز وارد رابطه عاشقانه می شوید هر سه نوع عشق آگاپتیک، شهسورانه و رمانتیک را تجربه می کنید چرا که انسان امروز از نظر تاریخی دچار موتاسیون عاشقانه شده است و هر سه نوع عشق آگاپتیک و شهسوارانه و رمانتیک در ژنوم و نقشه ژنتیکی شما وجود دارد. موتاسیون در زیست شناسی به معنای جهش ژنتیکی است و آن تغییر در ملکول دی ان ای است که صفات زیستی برخی از افراد یک گونه را تغییر می دهد و این تغییرات ماندگار هستند و از نسلی به نسل دیگر منتقل می شوند. مثال معروف آن همین ویروس کرونا یا آنفلونزا است که به شدت مستعد جهش ژنتیکی است و به همین خاطر است که دائم تغییر ویژگی می دهد و هر سال با فرم جدیدی از این بیماری مواجه می شوید.

اما آیا موتاسیون که فردی است و در برخی از افراد یک گونه اتفاق می افتد می تواند در زیست انسان به صورت اجتماعی هم ایجاد شود؟ مارکس تعریف دقیقی از موتاسیون اجتماعی ارائه می دهد و آن این است که هر کثرتی که تبدیل به خصلت شود یک موتاسیون اجتماعی است. شما در ویژگی و صفات بسیاری از اقوام و قبیله ها و کشورها با این موضوع مواجه هستید. به عنوان مثال سخت کوشی ژاپنی ها و نظم و انظباط دقیق آلمانی ها را با این تعریف می توان یک موتاسیون اجتماعی به حساب آورد که قابل انتقال به نسل های آینده هست.

به دلیل تکرار کثیر عشق های سه گانه و تبلور آن ها در فلسفه و ادبیات و هنر، انسان امروز طی یک موتاسیون اجتماعی تاریخی هر سه نوع عشق را در ژنوم خود دارد. وقتی وارد یک رابطه عاشقانه می شوید و در ابتدا می خوهید بی شائبه محبت کنید و همه وجود خود را در آیینه معشوق می بینید و عشق برایتان امری مقدس است دارید عشق آگاپتیک را تجربه می کنید. زمانی که به دلیل محدودیت ها و ممنوعیت ها و منهیات عرفی و شرعی و خانوادگی و فرهنگی، ترس و تشویش و اضطراب و دلهره را در رابطه عاشقانه لمس می کنید دارید عشق شهسوارانه را تجربه می کنید و زمانی که بعد از تزاحم و تخالف و خصومت اولیه به یک تعادل و تعاملِ ارتباطیِ عاشقانه می رسید دارید عشق رمانتیک را تجربه می کنید. اما فراموش نکنید که امروز به هیچ کدام از این تجربیات عاشقانه که محصول موتاسیون تاریخی اجتماعی زیستی بشر است نمی توانید به یک عشق کامیاب دست پیدا کنید و رابطه عاشقانه موفق داشته باشید.

من نمی گم که وقتی عاشق می شوید بی شائبه محبت نکنید و معشوقتان مقدس نباشد، مقدس باشد، بی کران و بی نهایت محبت کنید ولی فریب نخورید که رابطه عاشقانه موفق دارید. نمی گم با وجود همه ممنوعیت ها و ترس ها و دلهره ها از عشقتان لذت نبرید ولی فریب نخورید که کامیاب شدید. نمی گم از تجربه احساسات پرشور و حرارت و اشتیاق بی حد لذت نبرید ولی فریب نخورید که رابطه عاشقانه موفقی دارید. این احساسات صرفا دریافت ژنوم تاریخی روابط عاشقانه تاریخ زیست بشر است. اما هر عصری عاشقانه های مخصوص به خود را دارد و برای کامیابی در رابطه عاشقانه نیاز به شناخت جهانی است که در آن زندگی می کنید.

عصری که ما در آن زندگی می کنیم دوره استیلای سرمایه داری و در مقابل آن کمونیسم که امروز به شکل تلطیف یافته آن را در کشورهای سوسیال دموکرات مثل سوئد و بلژیک و دانمارک و یا کشورهای اورپایی مانند سوییس و دیگران می بینیم. هر دو تقریبا دو روی یک سکه اند و انسان را به مثابه اقتصاد می نگرند. از نظر آن ها انسان منبع ثروت و نیروی تولید است و به همین دلیل هم هست که اقتصاد به موضوع اول همه کشورهای جهان تبدیل شده است. به این معنا که اگر اقتصاد نداری یعنی چیزی نداری. به همین خاطر هم هست که جنگ های جهانی امروز جنگ تحریم های اقتصادی است. به شما حمله نمی کنند، اقتصادتان را فلج می کنند.

از این منظر اقتصاد عشق هم اهمیت پیدا می کند. منِ انسانِ امروز زمانی می توانم رابطه عاشقانه کامیاب داشته باشم که بتوانم اقتصاد عشق را تامین کنم. ساده بگویم بی مایه، فتیر است. اگر زمانی سلحشوری و پهلوانی و شوالیه گری نشانه شخصیت  افتخار بوده است، اگر زمانی اشرافی بودن مهم بوده است، اگر زمانی علم و تحصیلات حرف اول را میزد و نشانه قدرتمندی و افتخار بود، امروز اقتصاد است که بر صدر نشسته است. اگر نتوانی از پس اقتصاد عاشقی برآیی، می ترسم که نرسی به کعبه ای اعرابی، این ره که تو می روی به ترکستان است. بدون استقلال اقتصادی و مالی امروز در رابطه عاشقانه به طفیلی تبدیل می شوی و با چنان سرعتی سعادت عاشقانه به شقاوت ابلهانه و احمقانه تبدیل می شود که قابل باور نیست.

نازنینان، مهربانان، عشق گران است. برای بهره مندی از موهبت عشق، اقتصاد عشق را دریابید. مبادا زمانی به این موضوع در رابطه عاشقانه فکر کنید که دیگر فرصت آن را نداشته باشید. پس از همین امروز به فرزندانتان بیاموزید که یک متخصص درجه یک در کارشان بشوند تا بتوانند اقتصاد خوشبختی و سعادتمندی را تاب بیاورند. من موافقم با این نظر که پول و ثروت همه چیز نیست، بله که نیست. قطعا ثروت به تنهایی سعادت و خوشبختی نمی آورد اما مطمئن باشید که فقر به تنهایی شقاوت و بدبختی می آورد.

به قول کانت که اصطلاحی را مطرح می کرد به نام تکافوی ادله، به این معنا که در موضوعاتی هم موافقان و هم مخالفان به اندازه کافی دلیل و حجت برای اثبات خود و رد دیگری دارند که به یک نقطه صلح آمیز برسند. در جهان امروز هم مطمئن باشید که قدرت سخت به نقطه ای می رسد که هر دو طرف قدرت نابودی هم را دارند. پس جای خود را به قدرت نرم خواهد داد. در چنین جهانی سیاست و سیاست مداری از هر زمان دیگر بیشتر اهمیت پیدا کرده است. اگر قدرت نظامی قدرتمندی باشی بدون سیاست و سیاست ورزی تبدیل به کره شمالی می شوی. جهان امروز جهان سیاست است و از این منظر سیاست عشق ورزی هم اهمیت پیدا می کند.

ارسطو میگه سیاست یعنی ساماندهی اجتماع و از همین تعریف می توان گفت که سیاست عشق ورزی هم یعنی سر و سامان دادن به رابطه عاشقانه. عشق چشمه ای با منبع نامحدود نیست که بجوشد و جاری شود، بلکه منبع اولیه آن محدود است و برای ادامه نیاز به رسیدگی و استفاده درست از منابع عاشقانه است. اگر مهارت های ارتباطی لازم برای تجدید این منابع را نداشته باشید، چشمه عشقتان می خشکد مثل بسیاری از تالاب ها و زاینده رودها و دریاچه هایی که امروز خشکیدند. به همین راحتی. وقتی چندسال پیش به اصفهان رفته بودم و زاینده رود رو دیدم قبلم شکست. تصویر شکوه این رود خروشان که روزی روزگاری شب چراغ روزگاران بود، سرود آتش و خورشید و باران بود، به فر سور و آذین ها بهاران در بهاران بود، کنون ننگ آشیانی نفرت ابادست، سوگش سور. عشق همین جوریه اگه زاینده رود هم باشید می خشکه اگر جلوش سد بزنید و بهش نرسید و مراعاتش رو نکنید و بی رویه ازش سوءاستفاده کنید، خشک می شه. به همین خاطر است که سیاست در عشق ورزی اهمیت پیدا کرده است. سیاست از درایت و خردورزی می آید. عشق های امروز بر خلاف عشق آگاپتیک دوران کلاسیک که لیلی وار و مجنون وار بود، خردمندانه و سیاست مدارانه است.

جهان امروز عشق دیوانه وار را برنمی تابد. خاطرم هست اخیرا دوستی گفت بعد از مدت ها احساس می کنم دختری رو پیدا کردم که عاشقانه دوستم داره. گفتم خوب از کجا فهمیدی؟ گفت این حجم از محبت و دوست داشتن رو من تا به حال یکجا تجربه نکردم. هیچ شبی نیست که بتونه بخوابه، تا صدای منو نشنوه خوابش نمی بره، بارها نصفه شب از خواب بیدار شده به من پیام داده که می خوام صداتو بشنوم. وقتی فهمید نیاز به پول دارم بدون اینکه به من بگه ماشینشو فروخت برام از دوستاش پول قرض گرفت. با اینکه خانوادش با ازدواجمون مخالفن ولی حاضره به خاطر من خانوادشو رها کنه.

نازنینان، مهربانان، یادتون باشه اگر کسی افراط گونه و دیوانه وار شما را می پرستد و دوست دارد و به خاطر شما از خانواده و پدر و مادر و شغل و کار و تحصیلش می گذرد، اون عاشق شما نیست، حالش خوب نیست، که اگه حالش خوب بشه، خودش می فهمه که تو این دنیا نه فقط تو که هیچ چیز دیگری هم وجود نداره و اگر داره ارزش اون رو نداره که آدم همه چیز رو فدای اون کنه.

آدم حسابیها و آدمهای سالم دوست داشتنشون هم متعادل و باندازه است. خردمندانه است. خردورزانه است. خردمندانه و خردورزانه عاشق ماندن، هنر عشق ورزی به مثابه تجربه در دنیای مدرن است. چه دخترش چه پسرش، چه زنش، چه مردش، چه دوستش، چه رفیقش، اصلا آدمی که به خاطر تو حاضره هر کاری بکنه و به هر خفت و ذلتی تن بده و چشم عقلش رو ببنده و کورکورانه هر چی تو می گی و می خوای رو قبول کنه، ارزش کار کردن و رفاقت و دوست داشتن و عاشقانه زیستن رو نداره

علم و دانش و پیشرفت تکنولوژی جهان امروز مدیون خردورزی و تجربه گرایی است. ما امروز در روزگاری زندگی می کنیم که ساینس، منظورم علم تجربی است نه حکمت، بر تخت پادشاهی جهان تکیه زده است. عشق امروز عشق به مثابه جنون آگاپتیک نیست، عشق به مثابه سلحشوری و شوالیه گری شهسورانه نیست، عشق به مثابه اشتیاق پرشور و حرارت رمانتیک نیست، عشق به مثابه تجربه است. قرار نیست من انسان امروزی که در دهه دوم قرن بیست و یکم زندگی می کنم با چادر سفید وارد رابطه عاشقانه بشم و با کفن سفید هم از آن خارج شوم. امروز عشق ورزی هم مثل هر مهارت دیگری به تجربه نیاز دارد. رابطه عاشقانه را به مثابه تجربه نگاه کنید. از لذت هایش، لذت ببرید، از تلخی ها و شکست هایش درس بگیرید. به قول ادگار آلن پو در شعر بسیار زیبای the braven یا کلاغ: only this an nothing more ، همین و دیگر هیچ

البته که عشق به مثابه تجربه ضمانت نمی کند که شما به رابطه عاشقانه کامیاب دست پیدا خواهید کرد اما تضمین می کند که به اسفل السافلین سقوط نکنید و بعد از رابطه عاشقانه ناموفق، به زمین و زمان پشت نکنید و در دریای غم و اندوه و افسردگی غرق نشوید و زندگی را برای خود و دیگران به جهنم تبدیل نکنید. عشق به مثابه تجربه به شما می آموزد همانطور که هر تجربه ای ممکن است به شکست بیانجامد، هر رابطه عاشقانه ای هم ممکن است شکست بخورد. اما تفاوت اینجاست که من انسان مدرن امروز قبلا خودم را برای باختن آماده کردم. شکست سخت است، تلخ است، دردآور است، زجر آور است، ولی مهم نیست. فراموش نکنید که رنج ها و دردها و مصائب و سختی های زندگی همیشه هستند، ولی مهم نیستند، آنچه اهمیت دارد گذار از رنج ها و دردها و آلام و مصیبت هاست.

این که بعد از هر تلخی شکست عاشقانه نتیجه بگیرید که من کسی را می خواهم که عاشق خودم باشد و من رو به خاطر زیبایی و ثروت و خانواده و کارم دوست نداشته باشد؟ باشد ولی این خودت کیست؟ چیست؟ در دنیای امروز که دنیای ارزش یابی است نه ارزش بخشی، دنیای خردورزی و خردمندی و حسابگری است، نه دیوانه وار و مجنون وار دل به دریا زدن، خود تو دستاوردهای زیستی است که به دست آوردی و مهارت های ارتباطی است که فرا گرفته ای. تو همان فرهنگ و خرد و دانش و معرفت و ثروت و شعر و شعور و آگاهی است که داری. آدمها قرار است که عاشق همین ها بشوند.

عزیزان من عشق یافتنی نیست، ساختنی است. برای ساختنش به منابع مالی نیاز است. به مهارت های ارتباطی نیاز است. به مهارت های کلامی نیاز است. به قدرت سخنوری نیاز است. به فن بیان نیاز است. به قدرت مناظره و جدل نیاز است. به زیبا سخن گفتن و سخن زیبا گفتن نیاز است. به شعر و شعور و آگاهی نیاز است.

فکر کردی که شاهزاده و شاهدخت رویاهایت را روزی پیدا می کنی، گیرم که حرفت قبول، اگر شعر و شعور آگاهی و مهارت های ارتباطی و کلامی لازم را نداشته باشی، اگر پیدایش هم کنی؛ از دستش خواهی داد. رهایت می کند چون زیستن عاشقانه با انسان والۀ شیدای دیوانۀ مجنونِ بی خردِ بی سیاستِ بی ثروتِ بی مهارت بی شعر و شعور، محال است.

عاشقی بدون عاقلی که معنا ندارد. اگر مولوی هم می گوید که حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو/واندر دل آتش درا، پروانه شو پروانه شو / هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن / وانگه بیا با عاشقان هم خانه شو

حیلت کردن یعنی تدبیر کردن، چاره کردن ، چاره اندیشی کردن، حتی اگر به معنی مکر و فریب هم بگیریم باز هم محصول اندیشه و خردورزی است. خوب می گه حیلت رها کن. کسی می تواند عاشق بشود که اول عاقل باشد که حالا رهایش کند و با عاشقان همخانه شود. حتی در عشق عرفانی هم مقدمه عاشقی، عاقلی است و مولوی و حافظ و سعدی و عطار و شمس و نظامی و دیگرانی که نماد عاشقانه عرفانی ما هستند همه حکیم هستند و صاحب عقل و دانش و معرفت و آگاهی و شعر و شعور. شما یک عارف عاشقی که صاحب معرفت و عقل و دانش نبوده است را به من نشان دهید. اصلا عاشقی یک انسان ساده لوح سفیۀ بی سواد نادانِ نابخردِ گولِ کودن چه زیبایی دارد؟ تو اگر عطار خیام و حافظ و مولوی و سعدی باشی و صاحب تمام علوم و عقول زمانه باشی و دم از عشق و عاشقی بزنی زیباست؟ کسی که عاشق خلاء نمی شود که عاشق ملا می شود. جیب خالی که پز عالی ندارد. اگر شمس به مولوی نظر کرد که بر مغز تهی مولوی نظر نکرد که خود می گوید که مولوی آتشفشانی است که من او را رها ساختم. شمسِ کیمیاگر، مس وجود مولوی را زر می کند. شمس مولوی حکیمِ عاقلِ واعظ را به عارف و درویشِ شاعر و عاشق تبدیل می کند. از شما سوال می کنم اگر شمس سراغ من و شما بیاید با کدام کیمیاگری می تونه خلا وجودی ما را به ملا عاشقی تبدیل کنه؟ خوب نمی شود. شدنی نیست. این چشمه باید توش آب باشه که نیست. با سطل که نمی شه تو چشمه آب بریزی. این عطر وجود باید ببوید، نه اینکه فقط عطار بگوید.

مخلص کلام آنکه سه نحوه مواجهه با عشق وجود دارد. اول تفسیر رمانتیک که بر نشئگی و خلسه مواجهه و میل و اشتیاق شدید و پرشور و حرارت بنا شده است. دوم عشق قراردادی که بر مبنای دیدگاهی قانونی و تجاری استوار است یعنی همان کاری که بنگاه های همسریابی می کنند و به شما اموزش می دهند که چگونه بهترین قرارداد را ببندید و بیشترین منفعت را ببرید. که به نظر می رسد همان تئوری ارتش قدرتمند و بیمه تامین اجتماعی قدرتمند و بیمه درمانی تمام عیار را دنبال می کند به این معنا که می خواهد امنیت عشق را تضمین کند. البته وقتی یاد بنگاه های همسریابی می افتم ناخودآگاه تصویر شوپنهاور در ذهنم زنده می شود که عشق فریب جهان به مثابه اراده است برای رسیدن به هدف غایی خود یعنی تولید مثل. شاید به همین خاطر است که این بنگاه ها از بودجه های عمومی هم تغذیه می کنند. و در نهایت نگاه شک گرایانه به عشق که آن را به نوعی توهم تبدیل می کند. و شاید به قول آلن بدیو در کتاب در ستایش عشق، فارغ از همه آنچه گفته شد عشق حقیقت جویی است از جنس ساختن جهان از منظر 2 نه یک