شعر خنده سرد | دکلمه ، متن ، تحلیل و معنی شعر

در این مقاله متن، معنی، تحلیل و دکلمه شعر خنده سرد نیما یوشیج با صدای دلنشین استاد حسین زند، بنیانگذار آموزش سخنوری حرفه ای و فن بیان در کشور را مشاهده می کنیم

دکلمه شعر نو یکی از مهمترین تمرین های لحن است. برای رسیدن به لحن مناسب این تمرین می تواند سخن آموزان نوآموز را با چالش های جدی فن بیان و تکنیک های لحن مواجه کند.

آنچه در ادامه مقاله می خوانید:

1- پادکست دکلمه شعر خنده سرد با صدای استاد حسین زند

2- پادکست دکلمه شعر خنده سردبا صدای احمد شاملو

3- ویدیوی دکلمه شعر خنده سرد

4- پادکست تفسیر و تحلیل شعر خنده سرد

5- متن شعر خنده سرد

6- معنی لغات شعر خنده سرد

7- معنی شعر خنده سرد

8- تفسیر شعر خنده سرد از دکتر تقی پورنامداریان

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای سهراب سپهری

دکلمه شعر خنده سرد

پادکست دکلمه شعر خنده سرد (با صدای استاد حسین زند)

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای مهدی اخوان ثالث

پادکست دکلمه شعر خنده سرد (با صدای احمد شاملو)

مطالب مرتبط :

دانلود رایگان دکلمه شعرهای نیما یوشیج

ویدئوی دکلمه شعر خنده سرد

تفسیر و تحلیل شعر خنده سرد نیما یوشیج:

تفسیر و تحلیل شعر خنده سرد

متن شعر خنده سرد:

صبحگاهان که بسته می مانَد
ماهیِ آبنوس1 در زنجیر،
دُمِ طاووس2 پَر می افشانَد،
رویِ این بامِ تَنْ بِشُسْتِه زِ قیر3

چهره سازانِ4 این سرایِ درشت5،
رنگدان ها6 گرفته اند به کف.
می شتابد دَدی شکافتهْ پُشت7،
بَرْ سَرِ موج هایِ همچو صدف.

خنده ها می کنند از همه سو،
بَرْ تکاپویِ این سحرخیزان8.
روشنان9 سَرْ به سَرْ10 در آبْ فرو،
به یکی مویْ گشتهْ آویزان.

دِلْرُبایانِ11 آبْ بَرْ لبِ آب
جایْ بِگْرِفْتِه اند .
رَهْرُوان12 با شتاب در تَک13 و تاب14
پایْ بِگْرِفْتِه اند15 .

لیکْ بادِ دَمَنْدِه16 می آید،
سرکش17 و تند18،
لب از این خندهْ بسته می ماند.
هِیْکَلی19 ایستاده می پاید20.

صبحْ چون کاروانِ دزد زده،
می نشیند فِسُرْدِه21؛
چشم بر دزدِ رفته می دوزد
خندۀ سرد22 را می آموزد.

اسفند 1319

معنی لغات شعر خنده سرد:

1- ماهی آبنوس: آبنوس/’ābnus/: صفت است و به معنای تیره رنگ است. منظور از ماهی آبنوس، شب تیره و سیاه است.

2- دُمِ طاووس: منظور از دم طاووس، پرتو و نور خورشید است.

3- بامِ تَنْ بِشُسْتِه زِ قیر: منظور صبح است که تن خود را از سیاهی قیرمانند شب زدوده است.

4- چهره سازان: آنچه که صورت کسی یا چیزی را تشکیل می دهد. در شعر منظور هر آنچه در جهان دیده می شود است.

5- سرای: [مجاز] دنیا

6- درشت dorošt/: با صلابت و با شکوه. پستی و بلندی. بزرگ و حجیم

6- رنگدان ها: مواد رنگین مختلف که به مواد دیگر رنگ می‌دهد؛ پیگمان.

7- ددی شکافته پشت: شاعر دریا را در هنگام طلوع که تلالو نور خورشید روی آن خطی عمود بر افق ایجاد کرده است را به حیوان وحشی و درنده ای تشبیه کرده است که انگار پشتش شکافته شده است.

8- سحرخیزان: هر آنچه که با طلوع خورشید دیده می شود

9- روشنان/ro[w]šanān/: کنایه از ستارگان باشد

10- سر به سر: روی هم. همه

11- دلربایان: زیبایی ها

12- رهروان: روندگان، مسافران

13- تک/tak/: دویدن

14- تاب: حرارت، گرمی

15- پای بگرفته اند: پا گرفتن:[ گ ِ رِ ت َ] مستقر شدن . دوام کردن . ثبات یافتن . استوار شدن . – پا گرفتن کاری و امری ؛ رونق و ثبات آن .

16- دمنده/damande/: خروشان و خشمناک، وزنده

17- سرکش/sarke(a)š/: نافرمان و گردنکش

18- تند/tond/:: طوفانی

19- هیکلی: هر انسان یا حیوان پرزور و قدرتمند

20- می پاید: پاییدن. چشم به کسی یا چیزی دوختن و مراقب آن بودن؛ زیر نظر قرار دادن.

21- فسرده /fesorde/: افسرده، پژمرده

22- خنده سرد: خنده ناگوار و ناخوشایند

 معنی شعر خنده سرد:

صبحگاهان که بسته می مانَد
ماهیِ آبنوس1 در زنجیر،
دُمِ طاووس2 پَر می افشانَد،
رویِ این بامِ تَنْ بِشُسْتِه زِ قیر3

معنی شعر: هنگام فرا رسیدنِ صبح(شعر نو)، شبِ تیره مانند ماهی آبنوس (شعر کهن) که در تور افتاده است رو به زوال و نابودی می رود و پرتوِ اشعۀ خورشید مانند طاووسِ نری که پرهای خود را می گشاید و زیبایی های خود را به رخ می کشد، بر جهانی که در حالِ زدودنِ تاریکیِ قیرمانند از روی تن خودش است می تابد و همه جا را روشن می کند.

چهره سازانِ4 این سرایِ درشت5،
رنگدان ها6 گرفته اند به کف.

معنی شعر: هر آنچه که در جهان باشکوه و باصلابت، قرار دارد، با تابش خورشید، رنگ خود را باز می یابد.

می شتابد دَدی شکافتهْ پُشت7،
بَرْ سَرِ موج هایِ همچو صدف.

معنی شعر: صبح مانند حیوان درنده ای که پشتش شکافته است (شاعر دریا را که در هنگام طلوع خورشید یک خط نورانی که عمود بر افق است و بر روی آن می افتد و طوری به نظر می رسد که انگار که به دونیم تقسیم شده است را به حیوان درنده ای تشبیه کرده است که پشتش شکافته است ) روی موج های شفاف و روشن در حال حرکت است.

خنده ها می کنند از همه سو،
بَرْ تکاپویِ این سحرخیزان8.

معنی شعر: با تلاش و کوشش و جِدُّ و جَهد و فعالیتی که با آمدنِ صبح، صورت می گیرد، شور و شعف و شادی همه جا را در بر می گیرد.

روشنان9 سَرْ به سَرْ10 در آبْ فرو،
به یکی مویْ گشتهْ آویزان.

معنی شعر: ستاره ها که در شب، روشناییِ بسیار داشته اند با طلوع خورشید و آمدن صبح بسیار کم فروغ و کم نور شده اند (به اندازه ای نورشان باریک و کم شده است که مانند یک موی آویزان در آب غرق شده اند)

دِلْرُبایانِ11 آبْ بَرْ لبِ آب
جایْ بِگْرِفْتِه اند .

معنی: زیبایی های دریا، در ساحل دیده می شود.

رَهْرُوان12 با شتاب در تَک13 و تاب14
پایْ بِگْرِفْتِه اند15 .

معنی شعر: عابران و مسافران با عجله و در حال دویدن و با حرارت و گرمی و شور و شوق در ساحل، مستقر شده اند.

لیکْ بادِ دَمَنْدِه16 می آید،
سرکش17 و تند18،
لب از این خندهْ بسته می ماند.

معنی شعر: اما باد خشمگین و خروشان در حالِ وزیدن است، طوفانی و غیر قابل کنترل.

هِیْکَلی19 ایستاده می پاید20.

معنی شعر: نیرو و قدرتی در راه ایستاده است و همه چیز را زیر نظر دارد.

صبحْ چون کاروانِ دزد زده،
می نشیند فِسُرْدِه21؛
چشم بر دزدِ رفته می دوزد
خندۀ سرد22 را می آموزد.

معنی شعر: صبح(امید و روشنایی) مانندِ کاروانی که توسط راهزنان غارت شده است، ناامید و افسرده می نشیند و طوفان که همه چیز را ویران کرده است و همه زیبایی ها را از بین برده است را نظاره می کند. غم و حسرت و خنده تلخ و ناگوار را یاد می گیرد.

تفسیر شعر خنده سرد از دکتر تقی پورنامداریان

صورت و زبان شعر

این شعر چنان­که دیده می­شود از مجموع شش چهار پاره تشکیل شده است. در سه «چهار پاره» یا سه بند آخر، طول همة مصراع­ها مساوی نیست.

در سه بند اول شعر که در آن تساوی وزنی مصراع­ها رعایت شده است و بنابراین از نظر صورت و قالب در مایة شعر کلاسیک است، از نظر نوع ادبی نیز وصف است که یکی از انواع شعر غنایی در ادبیات کلاسیک محسوب می­شود. زمینة معنایی این سه بند، وصف صبح است که در ادبیات کلاسیک نمونه­های فراوان دارد؛ اما همان­طور که دیده می­شود در اینجا تصویرها و بیان بسیار نو و حاکی از دید و تجربة شخصی شاعر است. در شعرهای نوِ نیما برخلاف شعر کلاسیک بسیار کم به وصف­های بیطرفانه و خالی از زمینه­های اجتماعی برمی­خورم. به همین سبب است که در نمونه­های معدودی که قسمتی از شعر بیشتر به وصف خالی از زمینه­های اجتماعی محدود می­شود، نیما بیشتر اصول سنتی تساوی وزنی مصراع­ها و نظم قافیه­بندی رعایت می­کند تا نشان دهد صورت نو برای بیان معانی کهنه نیست و ضرورت بیان معانی نو، روی آوردن به صورت نو و تغییر در اصول سنت را ایجاب کرده است؛ چنانکه در سه بند بعدی که این معانی اجتماعی در شعر می­آید و وصف تنها تصویر واقعیت عینی از نظرگاه شاعر نیست و با بارور شدن از جهان­بینی شاعر بیانی سمبلیک و مبهم­تر پیدا می­کند، تساوی وزنی مصراع­ها به هم می­خورد و قافیه نیز از نظم مبتنی بر تکرار در جاهای معین، آزاد می­شود؛ چنان­که در بند چهارم اگرچه مثل بندهای قبل، قافیه در مصراع­های سوم و چهارم آمده است که در این بند از دو مصراع دیگر کوتاه­تر شده­اند، در بند پنجم مصراع اول و چهارم و در بند ششم مصراع­های اول و دوم با هم و سوم و چهارم باهم قافیه­بندی شده­اند.

این شعر نیما که روی هم­رفته نزدیکی­هایی به شعر کلاسیک از نظر صورت دارد، زبان نسبتاً بی­عیبی دارد. از جمله تصرفات زبانی خارج از هنجار زبان ادبی را می­توان در نمونه­ها و نکته­های زیر یادآور شد.

تن بشسته: این ترکیب صفت مفعولی مرکب است. در صفت مفعولی مرکب، در زبان ادبی حرف «ب» به جزء فعلی افزوده نمی­شود. در عبارت «بام تن بشسته ز قیر»، «بام» اسم است و «تن بشسته ز قیر» صفت آن است. می­توان این صفت را به صورت « تن شسته ز قیر» یا «تن ز قیر شسته» به کار برد. نیما مثل نمونه­های متعدد دیگر حرف «ب» را در میان دو کلمة ترکیب شده آورده و در اینجا به جزء فعلی افزوده است[1]

پیداست که اگر صورت معمول «تن شسته» به کار میرفت، وزن مصراع چهارم از بند اول جای اشکال می­شد و شاعر برای حفظ وزن مجبور بود معنایی را که به طور طبیعی به ذهنش آمده بود جابجا کند و تغییر دهد. تردید نیست که تأمل برای تغییر دادن عبارت، جریان طبیعی کلام و خلاقیت شعر را با مانع مواجه می­کرد و اشتغال ذهن برای رفع این مانع حال و هوای روحی شاعر را در ضمن آفرینش شعر به هم می­زد. نیما با مجاز شمردن این هنجارگریزی خلاف عادت در مقایسه با زبان ادبی حال و هوای عاطفی و جریان طبیعی خلاقیت شعر را حفظ می­کند. به نظر می­رسد این تصرف در زبان ادبی که چندان محسوس نیست و سبب پیچیدگی سخن هم نمی­شود، برای نیل به آن منظور کاملاً پذیرفتنی می­نماید.

بند سوم شعر از نظر نحوی ایرادی دارد که سبب تعقید معنایی سخن می­شود:

خنده­ها می­کنند از همه­سو

بر تکاپو این سحرخیزان

روشنان سر به سر در آب فرو

به یکی موی گشته آویزان.

فاعلِ فعل «خنده­ها می­کنند» در این بند از شعر معلوم نیست مگر آنکه یا «روشنان» در ابتدای مصراع سوم را – که بقیة سخن در مصراع سوم و چهارم توصیف آن است- فاعل فعل مذکور بگیریم، و یا «این سحرخیزان» را در پایان مصراع دوم؛ که البته این پیشنهاد به شرطی ممکن است که «بر تکاپوی» را که در صورت فعلی شعر متمم فعل است، «پُرتکاپوی» بخوانیم که قید حالت یا صفت بشود برای فاعل، یعنی «این سحرخیزان».

صورت اول که «روشنان» را فاعل بگیریم با توجه به زمینة معنایی شعر به خصوص بند پنجم شعر و مصراع «لب از این خنده بسته می­ماند» ممکن نیست. چون «آمدن باد سرکش و تند و دمنده» که عنصر مخالف با زمینة معنایی بندهای قبل است، باید خندة «سحرخیزان» را که از آمدن صبح خندان و در تکاپویند، خاموش کند نه روشنان را. «روشنان» (ستارگان) که با آمدن صبح، وجود و حضورشان به یک موی بسته است، نه موقعیت خندیدن دارند و نه حضور باد دمنده و سرکش که جبهة مخالف با صبح است می­تواند سبب بسته شدن لب آنان از خنده – به فرض آنکه خندیده باشد- بگردد. باتوجه به آنچه گفتم احتمال اینکه «پرتکاپو» در این شعر صحیح باشد بسیار قوی است و می­توان آن را صفت «سحرخیزان» دانست که مقدم بر موصوف آمده است و میان صفت و موصوف کلمة «این» فاصله انداخته است که این نوع از کاربرد از خصوصیات سبکی زبان نیماست و نمونه­های متعدد در شعر او دارد. بنابراین می­توان بافت نحوی دو مصراع اول بند سوم را به صورت طبیعی اینگونه نوشت:

این سحرخیزان پرتکاپو از همه سو خنده­ها می­کنند.

اگر کلمة «پرتکاپو» را قید بگیریم، دو مصراع بند سوم بافت طبیعی نحویش چنین میشود: این سحرخیزان، پرتکاپو (=درحالی که پرتکاپویند) از همه سو خنده­ها می­کنند.

تفسیر و تأویل شعر

در این شعر صور غالب تصویری استعاره و رمز و شخصیت­بخشی است. تنها دو تشبیه صریح وجود دارد که هر دو رکن مشبه و مشبهّ­به در آنها حفظ شده است:

۱. موج­های همچو صدف

۲. صبح چون کاروان دزدزده

از این دو تشبیه که بگذریم استعاره­ها و رمزهای شعر در دو گروه متضاد با یکدیگر قرار گرفته­اند که هر گروه موافق و متناسب با یکی از دو زمینة معنایی متقابل در شعرند و به قرینة همین دو زمینة معنایی و علاقه­های شباهت، تفسیرپذیرند. بسیاری از شعرها براساس یک تضاد ساخته میشود و شکل می­گیرد. این تضاد در تمام شعر و در هر سطحی از آن کار می­کند و اثربخش است. در آثار بسیاری از نویسندگان و شاعران، گروهی از تصاویر را می­توان یافت که در مقابل تصویرهای متضاد با خود قرار می­گیرند. شاعر از طریق این دو گروه تصویرهای متضاد، مایة معنایی شعر خود را پرورش می­دهد، به کمال می­رساند و به شیوه­ای نیرومند و چشمگیر جان می­بخشد. تحلیل شعر در خلال دقت در شیوه­هایی که شاعر این ریزه­کاری­ها را برای تکامل این تضاد اساسی به کار می­گیرد، جان و حیات شعر را آشکار می­کند.

گروه اول تصویرها در شعر نیما از این قرارند:

  1. ماهی آبنوس، که صبحگاهان در زنجیر بسته می­ماند.
  2. بام تن بشسته ز قیر، که صبحگاهان دم طاووس روی آن پر می­افشاند، و سیاهی قیرگون آن را از میان می­برد.
  3. ددی شکافته پشت، که بر سر موج­ها همچو صدف می­شتابد.
  4. روشنان (= ستارگان)، که همه در آب فرو شده­اند و به یک موی آویزان گشته­اند.
  5. باد دمنده، که سرکش و تند می­آید و وضع موجود را به­هم می­ر­یزند.
  6. هیکلی ایستاده، که پس از به هم خوردن وضع موجود قبلی در اثر باد پیدا می­شود و مواظب اوضاع تازه است.

گروه دوم تصویرها که در تقابل با گروه اول قرار می­گیرند از این قرارند:

  1. صبحگاهان، که به علت حضور او ماهی آبنوس در زنجیر بسته می­ماند.
  2. دم طاووس، که به علت در زنجیر بسته ماندن ماهی آبنوس حضور پیدا می­کند و پر می­افشاند.
  3. پر افشاندن دم طاووس، که سبب از میان رفتن سیاهی و تاریکی بام (بام تن بشسته ز قیر) می­گردد.
  4. چهره سازان این سرای درشت، که رنگدانها به کف گرفته­اند تا سرای درشت را رنگ­آمیزی کنند و تیرگی­ها را از میان ببرند.
  5. موج­های همچو صدف، که صدف گونگی آنها نتیجة آمدن صبحگاهان است و دد شکافته­پشت که بر سر موج­ها شتابان گریزان است، مجال ماندن بر سر آنها را ندارد چون گویی حضور او مشروط به حضور موج­های تیره است نه موج­های چون صدف، روشن.
  6. سحرخیزان، که از هرسو تکاپوکنان می­خندند و گویی در کار از میان بردن آخرین بقایای آثار شبی هستند که با آمدن صبح دارد به کلی ناپدید می­شود و تنها اثری که از آن به جای مانده است، ستارگان رنگ پریده­ای هستند که وجودشان به مویی بسته است و با بالا آمدن آفتاب آنها هم ناپدید خواهند شد.
  7. دلربایان آب: یعنی آنان که دل آب را می­ربایند، یا محبوبان آب یا دریا هستند، درنتیجة از میان رفتن تیرگی بر لب آب می­آیند و به آب نزدیک می­شوند. لازمة چنین اتفاقی آن است که این دلبریان آب، پیش از صبح و حضور تاریکی از آب دور بوده باشند. مثلاً انقلابیان که در زندانند و بعد از دمیدن صبح انقلاب آزاد می­شوند و در کنار مردم قرار می­گیرند، یا در میان مردمند امابه سبب جوّ فشار و اختناق جرأت ظهور ندارند.

آب، دریا: جامعه است که با دمیدن صبح، روشن و باصفا می­شود و ماهی آبنوس شب و تیرگی در آن به زنجیر کشیده می­شود. با توجه به این دو گروه از تصویرها به آسانی می­توان دریافت که چهار بند اول شعر توصیف صبحی است که با همان اولین کلمه­ای که شعر با آن آغاز می­شود یعنی «صبحگاهان»، شاعر از حضور آن خبر می­دهد. تصویرهای گروه دوم همه به ملازمات متناسب با این صبح مربوط می­شود و تصویرهای شماره­های یک تا چهار همه به ملازمات شبی مربوط می­شوند که به طور طبیعی با حضور این صبح از فعالیت بازمانده­اند و یا در کار ناپدید شده­اند.

تضاد میان صبح و شب در یمان ملازمات و وابسته­های آن دو نیز تسری یافته و تصور شده است. در شعر کلمة «شب» نیامده است اما «صبح» که مخالف و متضاد آن است در شعر از همان آغاز ذکر شده است. ذکر صبح و عدم ذکر شب در شعر، خود به حضور صبح و غیبت شب در بیرون شعر هم اشاره دارد. شناخت تقابل و تضاد میان شب و صبح که غیبت یکی مستلزم حضور دیگری است، در شناخت مدلول رمزها و استعاره­ها و تفسیر تصویرهای شعر یاری می­رساند. تیرگی و سیاهی – که مانند ماهی آبنوسی که در موج­های دریا شناور است- با آمدن صبح به زنجیر کشیده می­شود. بر «این بام تن بشسته ز قیر» که آسمان است، خورشید همچون طاووس دُم رنگارنگ اشعة خود را باز می­کند و نور می­افشاند و تاریکی و سیاهی را از میان می­برد. صبح با نور خود جلوه­های رنگارنگ اشیا و جهان را آشکار می­کند؛ چنان­که گویی چهره­پردازان و نقش­آفرینان جهان خشن و ناهموار، رنگدانها را به کف گرفته­اند و همه­جا را رنگ­آمیزی می­کنند و زشتی­ها را محو می­سازند و زیبایی­ها را آشکار می­نمایند. موج­های دریا در پرتو صبح چون صدف می­درخشند و هیولای تیرگی (=دد) که دیگر مجالی برای حضور خود نمی­یابد در حالی­که گویی پشت او از تیغ آفتاب درخشنده شکافته است از روی دریا و موج­ها با شتاب در گریز است.

تنها اثری که از شب باقی مانده است ستارگانند که بقایشان به سبب مناسبت روشنی است که با روز دارند. آنها هم وجودشان به مویی بسته است و گویی تا چند لحظة دیگر غایب می­شوند و با تصویرشان که در آب منعکس است از صحنه محو می­گردند. با آمدن صبح همة ملازمات صبح خندان به تکاپو افتاده­اند، رهروانی که در تیرگی شب راه را نمی­دیدند، به حرکت درآمده­اند و دوستداران آب یا آنان که آب و دریا حضور آنان را دوست دارند بر لب آب آمده­اند.

حادثة خوشایند طلوع صبح و ناپدید شدن شب تا آخر بند چهارم شعر ادامه دارد اما از بند پنجم حادثه­ای متضاد سر برمی­آورد و جریان توصیف شادی آور حادثة اول را قطع می­کند. بند چهارم با کلمة «لیک» شروع می­شود این کلمه بیانگر قطع یک جریان و آغاز جریان دیگری متضاد با آن است.

ناگهان باد دمنده­ای، سرکش و تند می­آید. توفان هرچه را صبح آورده است و امید و شادی همراه با آن را که در چهار بند اولیة شعر و توصیف شده بود تاراج میکند و می­برد. لب از خنده­ای که با آمدن صبح و شکفتن امید پیدا شده بود، بسته می­شود. «دد» شکافته­پشتی که با شتاب، در کار گریختن بود، یا خود از گریختن باز می­ایستد و یا دیگری چون او در هیئت «هیکلی ایستاده» ظاهر می­شود و اوضاع را زیرنظر می­گیرد. صبح که همة امیدها و شادی­ها و ملازماتش را طوفانی ناگهانی برده است، مثل کاروانی دزدزده افسرده می­نشیند و چشم بر دزد رفته­ای که همه چیز او را تاراج کرده است می­دوزد و خنده­ای سرد و یأس­آور جای خندة گرم و نشاط­آور و امیدبخش را برلبان او می­گیرد. صبح که جوهر و ماهیتش خندة گرم و امیدبخش است از جوهر و ماهیت خود تهی می­شود و خندة سرد و یأس­آور را می­آموزد.

شعر روی هم رفته توصیف ظهور وضعی شادی­آور و امیدبخش است که پیش از آنکه استقرار یابد و پای بگیرد بناگهان از هویت و خاصیت تهی می­شود و تنها ظاهری بی­رنگ و نشاط از آن باقی می­ماند. این وضع از طریق تصویر صبحی که با همة امید و شادی طلوع می­کند و شور و نشاط و رنگ و زیبایی را با خود می­آورد، و بعد با برخاستن بادی سرکش و دمنده که تمام صفات و ملازمات صبح را غارت می­کند و به جای خندة شادی و امید خندة سرد و یأس را بر لبان او می­نشاند و «هیکلی» را بر اوضاع حاکم می­کند، تصویر می­شود.

با توجه به ذهنیت اجتماعی نیما و خاطرات او از قیام مشروطه، و بعد دوباره آغاز شدن دورة استبداد رضاخانی، در این شعر هم همان مایة معنایی شعر «گل مهتاب» را با بیانی روشن­تر ملاحظه می­کنیم. انقلاب مشروطه و پیروزی آن سبب می­شود که صبح آزادی و امید بر شب تیرة استبداد پیروز شود و در دل­ها شور و شادی و در جامعه حرکت و نشاط برپا شود. اما این شادی و نشاط دیری نمی­پاید و باد دمنده و تند و سرکش استبداد، همة امیدها و شادی و نشاط را بر باد می­دهد و از مشروطه و آزادی تنها نامی باقی می­ماند و بر لبانِ صبح، خندة یأس می­نشیند و استبداد رضاخانی آغاز می­شود:

لیک باد دمنده می­آید،

سرکش و تند

لب از این خنده بسته می­ماند

هیکلی ایستاده می­پاید.

رمزها و نمادهای اصلی شعر عبارتند از:

صبحگاهان/ صبح: اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه بعد از پیروزی انقلاب مشروطه که شادی و امید را در دل­ها و شور و نشاط را در جامعه برمی­انگیزد.

ماهی آبنوس: اوضاع سیاسی و اجتماعی جامعه و خفقان و تیرگی حاکم بر آن که با پیروزی مشروطه از میان نمی­رود، بلکه مقید می­شود و از حرکت و فعالیت باز می­ماند.

ددی شکافته­ پشت: استبداد که در نتیجة پیروزی انقلاب زخم خورده و پشت شکافته بر موج­های روشن و سفید در حال گریز است؛ چرا که اوضاع سیاسی و اجتماعی بعد از صبحِ انقلاب و از حرکت و فعالیت بازماندن شبِ پیش از انقلاب مجالی برای حضور او باقی نگذاشته است.

باد سرکش و تند: استبداد مجددی است که دوباره به­ناگهان بازمی­گردد و پیش از آنکه صبحگاه گسترده شود و مستدام گردد، مثل توفان برمی­خیزد و بساط صبح نودمیده را درمی­نوردد.

هیکلی ایستاده: مظهر حاکمیت و تسلط استبداد مجدد است که در سال 1319 که تاریخ سرودن این شعر است در اوج استبداد حاکم بر اوضاع سیاسی کشور است و چهرة دیگری از همان «هولی» است که در شعر گل مهتاب با افسرده شدن «گل دلجو» پیدا می­شود[2].

نیما شعر خندة سرد را که همان مایة معنایی شعر گل مهتاب در آن کتمان شده است درست به فاصلة یک سال پس از شعر گل مهتاب سروده است و ماه اسفند را نیز در پای هر دو شعر ذکر کرده است. ذکر ماه اسفند در پای هر دو شعر جای تأمل است و گمان می­کنم اشاره­ای سنجیده و خاموش برای یادآوری کودتای اسفند 1299 است که آغاز استبداد رضاخانی و از میان رفتن بقایای انقلاب مشروطه است تا از طریق این یادآوری ذهن خواننده در کشف معنی پنهان شعر کمتر دچار انحراف شود.

[1]  نمونه دیگر از این کاربرد «ب» در شعرهای نیما، در بوجهل من امده است: تن بپرورده، دل بیفسرده (مجموعة آثار، صص 401، 404). نیما از این «ب» که زائد می­نماید به صورت­های دیگر نیز استفاده می­کند؛ مثلاً آن را در میان دو جزء انواع دیگری از صفات مرکب نیز می­آورد؛ دریده به دو چشم، خسته به تن، زنده به جان، گرسنه به دل (مجموعه آثار، صص 435، 480، 481، 542) برای دیدن شیوه­های کاربرد «ب/به» نگاه کنید به بخش زبان شعر در این کتاب، ص 163.

[2]  نگاه کنید به تأویل شعر گل مهتاب، ص 222 به بعد.

نویسنده: دکتر حسین زند

1400-03-26T14:34:22+04:30

Share This Event!

ثبت ديدگاه

83 + = 92

برگشت به بالا